معنی ره اورد اصفهان

حل جدول

ره اورد اصفهان

گز


ره آورد اصفهان

گز


اورد

جنگ، پیکار


ره

جاده کوتاه

جاده کوتاه، مخفف راه، طریق کوتاه

فارسی به عربی

ره اورد

حاجه تذکاریه، هدیه

فارسی به آلمانی

ره اورد

Gabe (f), Geschenk (n), Andenken (n), Reiseandenken (n)

لغت نامه دهخدا

اورد

اورد. [اَ رَ] (ع اِ) از رنگهای اسب است. هرگاه اسب تمامی سرخ و یال و دم آن سیاه باشد اورد نامیده میشود و جمع آن وِراد است. (صبح الاعشی ج 2 ص 18).

اورد. [اَ وَ] (اِ) حمله، کارزار و جنگ و مبارزه و کوشش. (هفت قلزم). آورد. رجوع به آورد شود.


ره

ره. [رَه ْ] (اِ) مخفف راه. (یادداشت مؤلف). ره که مخفف راه است با مصادر: نمودن که نعت آن رهنماست و رفتن با نعت رهرو، بردن با نعت رهبر، زدن با نعت رهزن، سپردن با نعت رهسپار، نوردیدن با نعت ره نورد، آوردن بانعت ره آورد، داشتن با نعت رهدار است صرف و ترکیب شود. و از نمودن رهنمون نیز آمده است. و با توشه، ره توشه استعمال شده و به صورت مزید مؤخر هم بدینسان آید: آبره، آبرهه، بیره، چهارره، دوره، دورهی، سربره، سه ره، شاهره، و برخی از این ترکیبات با یای حاصل مصدری هم آید: همرهی و گمرهی و... (از یادداشت مؤلف).
- ره بسیج، همراه. هم سفر:
جهاندار با ره بسیجان خویش
ره آورد چشم از ره آورد پیش.
نظامی.
- ره پاییدن، راه پاییدن. کشیک دادن. نگهبانی راه نمودن: آن را که ره پاید و نگهبانی کند دیده بکنند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 157).
- ره تافتن بسویی، بدان جانب رفتن. راهی شدن بدان سوی. رو کردن بدانجا:
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان بسوی شهرتاب.
ناصرخسرو.
- ره رفته، عزیمت کرده. راهی شده:
به ره خفتگان تا برآرند سر
نبینند ره رفتگان را اثر.
سعدی (بوستان).
|| مزید مؤخر امکنه: فهره. قاصره. باره. دیره. دیبوره.آره. سمیره. بویره. (از یادداشت مؤلف). رجوع به راه در همه ٔ معانی و ترکیبات شود.

ره. [رَه ه] (ع ص) طست ره، طشت فراخ نزدیک تک. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

ره. [رَه ْ] (علامت اختصاری) رمز است رحمه اﷲ را. مانند «رح ». مختصر رحمه اﷲ تعالی. مخفف رحمهاﷲ علیه، یا رحمه اﷲ. رمز است از رضی اﷲ عنه (در کتب اهل سنت) و رحمهاﷲ علیه (در کتب شیعی). (یادداشت مؤلف).

ره. [رُه ْ] (اِ) روه و پارسایی و تقدس و پاکی و طهارت. (ناظم الاطباء). نیکی. (شرفنامه ٔ منیری) (برهان). || سیرت زهاد و پارسایان. (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری). سیرت زهاد و عباد و پارسایان باشد. و رهبان مرکب از این است و آن را روهبان هم می گویند. (برهان). رجوع به رهبان شود.

گویش مازندرانی

اورد

بد زشت و نازیبا، واژه ای که در مقام ناخوشایند استعمال شود...


ره

بریدگی داخل صخره ی بزرگ

معادل ابجد

ره اورد اصفهان

643

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری